زمان تقریبی مطالعه: 9 دقیقه

اسکندر مقدونی

اسکندرِ مقدونی \ eskandar-e maqduni\ ، نیز اسکندر سوم، اسکندر کبیر (در یونانی: آلِکساندروس؛ 356-323ق‌م)، شاه مقدونیه (336-323ق‌م) و یکی از بزرگ‌ترین سرداران تاریخ.

اسکندر در پِلّا، تختگاه کهن مقدونیه، زاده شد. پدرش فیلیپ (فیلیپوس) دوم، شاه مقدونیه، و مادرش اُلومپیاس (اُلَمپیاس)، دختر نِئوپتولِموس (شاه اِپیروس) بود. اسکندر از 13 تا 20 سالگی نزد ارسطو آموزش دید و این فیلسوف بزرگْ او را دلبستۀ فلسفه، پزشکی و پژوهش علمی ساخت. در 340ق‌م که فیلیپ به بیزانتیوم حمله برد، ادارۀ مقدونیه را به اسکندر سپرد و اسکندر نیز گروهی از تراکیاییها را شکست داد. اسکندر دو سال بعد فرمانده جناح چپ سپاه مقدونیه در جنگ خایرونیا شد، جنگی که در آن، فیلیپ بر دولت‌شهرهای متحد یونان پیروز شد. یک سال بعد، فیلیپ الومپیاس را طلاق داد. اسکندر در پی اختلاف با فیلیپ، همراه مادرش به اپیروس گریخت و سپس، خود به ایلوریا (ایلیریا) رفت. اندکی پس‌ازآن، پدر و پسر آشتی کردند و اسکندر به مقدونیه بازگشت.
در 336ق‌م، فیلیپ به‌قتل رسید و اسکندر به‌یاری نظامیان و بی‌ هیچ مخالفتی بر جای پدر نشست. او شاهزادگانِ لونکِستیس (در ایلوریا) را، با این دعوی که در کشتن فیلیپ دست داشتند، همراه با همۀ مخالفان و رقیبان احتمالی خویش، اعدام کرد. سپس به جنوب تاخت و اوضاع آشفتۀ تسالی را سامان داد. آنگاه در گردهماییِ «اتحادیۀ یونانی» در کُرینت (کُرَنت) به مقام سپهسالاری لشکرکشی به آسیا برگزیده شد، مقامی که پیش‌تر، فیلیپ آن را پدید آورده بود. اسکندر در راه بازگشت به مقدونیـه از راه دِلفی ــ جایی که در آن، پیشگوی پرستشگاهِ آپولونْ او را «شکست ناپذیر» خواند ــ در بهار 335ق‌م به تراکیا پیش راند. او از دانوب گذشت و سپس، با گردش به غرب، گروهی از ایلوریاییان را، که به مقدونیه تاخته بودند، شکست داد و اتحادشان را از هم پاشید. در همین حال، شایعۀ مرگ او شورشی در تِب (ثِبِس) برانگیخت و دیگر یونانیان نیز به هواداری تب برخاستند. اسکندر طی 14 روز از پِلیون در ایلوریا به تب رسید. زمانی که تبیها از تسلیم ‌شدن سر باز زدند، اسکندر به شهر درآمد و آنجا را، جز پرستشگاهها، با خاک یکسان کرد. 000‘6 تن کشته شدند و آنان را که زنده ماندند، به بردگی فروختند. دیگر یونانیان از این شدت عمل ترسیدند؛ ولی اسکندر در برابر مردمان آتن ملایمت نشان داد. پس‌از این پیروزیها، پادگانهای مقدونی در کرینت، خالکیس و کادمِیا (اَرگِ تِب) برپا شدند.

آغاز لشکرکشی به ایران

 اسکندر همواره در اندیشۀ لشکرکشی به ایران بود و با همین اندیشه پرورده شده بود. افزون بر آن، او برای حفظ سپاهی که فیلیپ برساخته بود، به ثروت ایران نیاز داشت. دلاوریهای ده‌ هزار سرباز یونانی و آگِسیلائوسِ اِسپارتی در عملیات موفقیت‌آمیز نظامی در قلمرو ایران، آسیب‌پذیری این شاهنشاهی را آشکار ساخت و اسکندر توانست با سواره‌نظام نیرومند خود همۀ لشکرهای ایرانی را شکست دهد. 
اسکندر در بهار 334ق‌م، پس‌از‌آنکه آنتیپاتِر، کارگزار وفادار فیلیپ را با بیش از 000‘ 13 نیرو، به نیابت خود در اروپا گماشت، از تنگۀ داردانِل گذشت و وارد آسیا شد. او خود فرماندهی سپاه بزرگ مهاجم را بر عهده گرفت، که دربرگیرندۀ مقدونیان و یونانیان بود. دومین مقام را در سپاه اسکندر، فرماندهی به نام پارمِنیون (پارمِنیو) داشت که در زمان فیلیپ، پایگاهی در آسیای صغیر به‌دست آورده بود. این سپاه را نقشه‌برداران، مهندسان، معماران، دانشمندان، درباریان و تاریخ‌نگاران همراهی می‌کردند و گویا اسکندر از آغاز، عملیات نامحدودی را در نظر داشته بود. او پس‌از دیدار از ایلیوم (تروا)، که حرکتی احساسی با الهام گرفتن از هُمِر بود، در مه یا ژوئن 334ق‌م در کنار رود گرانیکوس (کُجاباش امروزی در ترکیه)، نزدیک دریای مرمره، با نخستین سپاه ایرانی به رهبری سه شهربان (= استاندار؛ در یونانی: ساتراپ) روبه‌رو شد. 
نقشۀ ایرانیان برای کشاندن اسکندر به درون رودخانه و کشتن او در گیرودار پیکار، نزدیک به پیروزی بود؛ اما صف سپاه ایران شکست و اسکندر پیروز شد. بسیاری از سربازان مزدور یونانیِ داریوش سوم، شاهنشاه ایران، قتل‌عام شدند و بقیه که زنده مانده بودند، در غل‌و‌زنجیر، به مقدونیه فرستاده شدند. این پیروزی دروازه‌های غرب آسیای صغیر را بر سپاه مقدونی گشود و شهرهای این منطقه، ازجمله ساردیس، به‌سرعت فرمانبردار ‌شدند. اسکندر با گماردن کالاس به‌عنوان شهربان (ساتراپ) استان فروگیایِ هِـلِسپونت، خواست نشان دهد که بر شاهنشاه ایران پیروز شده است. هنگامی که شهر میلِتوس، به پشتگرمیِ نزدیک بودن به ناوگان ایران، در برابر اسکندر ایستادگی کرد، اسکندر شهر را گرفت و اعلام کرد که با اشغال شهرهای ساحلی، ناوگان ایران را در خشکی شکست خواهد داد. در منطقۀ کاریا نیز شهر هالیکارناسوس در برابر اسکندر ایستادگی کرد، اما اسکندر آن را گشود. 

آسیای صغیر و جنگ ایسوس

در زمستان 334-333ق‌م اسکندر غرب آسیای صغیر را گشود، قبیله‌های ساکن در مناطق مرتفع لوکیا و پیسیدیا را مطیع ساخت، و در بهار 333ق‌م به‌سوی پِرگا پیش رفت. در این هنگام، مرگ ناگهانی مِمنون، فرمانده شایستۀ ناوگان ایران، به سود اسکندر تمام شد. اسکندر از گُردیوم به آنکورا (آنکارای امروز)، و از آنجا به‌سوی جنوب، به کاپادوکیا و دروازه‌های کیلیکیا (کولِک بوغازی امروزی)، پیش راند. او در کیلیکیا گرفتار تب شد. در همین زمان، داریوش سوم با سپاهی بزرگ به‌سوی شمال پیش می‌رانْد. شمار سپاهیان داریوش دانسته نیست و روایتی کهن که این شمار را 000‘500 تن آورده است، امروزه گزاف‌گویی دانسته می‌شود. اطلاعات هر دو سپاه از یکدیگر نادرست بود و ازاین‌رو، اسکندر پس‌ازآنکه در موریاندروس (نزدیک اسکندرون امروزی در ترکیه) اردو زد، آگاه شد که داریوش به دهکدۀ ایسوس در پشت سپاه او رسیده، و راه ارتباطی او را با شمال قطع کرده است (پاییز 333ق‌م). اسکندر شبانه به‌سوی شمال بازگشت و در سپیده‌دم، در درۀ باریک رود پیناروس، با سپاه ایران روبه‌‌رو شد. در این نبرد، که نبرد ایسوس نام گرفت، اسکندر به پیروزی قطعی رسید و داریوش، درحالی‌که مادر، همسر و فرزندانش به‌دست اسکندر افتاده بودند، گریخت. این کارْ ارتش ایران را از هم پاشید. 

فتح کرانۀ مدیترانه و مصر

اسکندر آنگاه رو به‌سوی سوریه و فنیقیه در جنوب نهاد. او می‌خواست ناوگان ایران را از پایگاه خویش جدا کند تا بتواند این بخش کارآمد از ارتش ایران را از میان بردارد. او شهرهای شمالی فنیقیه را بدون نبرد تسخیر کرد و پارمِنیون را به دمشق فرستاد تا خزانۀ جنگی داریوش را تصرف کند. در‌این‌زمان، اسکندر برای نخستین بار به ثروتی کلان دست یافت. او به نامۀ داریوش و پیشنهاد صلح او، متکبرانه پاسخ داد و خواهان تسلیم بی‌قیدوشرط او شد. اسکندر پس‌از گرفتن بوبلوس (جُبَیل امروزی) و صیدا، در صور با مقاومت روبه‌رو شد. او همۀ تدابیر محاصره را برای گرفتن شهر به‌کار برد، ولی مردم صور تا 7 ماه تسلیم نشدند. درهمین‌زمان (زمستان 333-332ق‌م)، ایرانیان از راه خشکی در آسیای صغیر دست به ضد حمله زدند و، از راه دریا نیز چند شهر و جزیره را پس گرفتند. گفته‌اند که در جریان محاصرۀ صور، داریوش پیشنهاد کرد تا 000‘10 تالِنت (تالان) در برابر آزادی خانوادۀ خود بپردازد و همۀ سرزمینهای غرب فرات را به اسکندر واگذارَد. 
گشودن صور در تابستان 333ق‌م بزرگ‌ترین پیروزیِ نظامی اسکندر بود. او آنگاه سوریه را به پارمنیون سپرد و خود به‌سوی جنوب رفت و بدون برخورد با مقاومتی به غزه رسید. او در آنجا دو ماه درگیر مقاومتی سخت شد و در یکی از حمله‌ها، شانه‌اش زخمی‌کاری برداشت. اسکندر در پاییز 332ق‌‌م به مصر رسید. مصریان او را به داریوش ترجیح دادند و به‌عنوان فرعون پذیرفتند. استاندار ایرانی مصر نیز تسلیم شد. اسکندر زمستان 332ق‌م را در مصر گذراند و به تثبیت فرمانروایی خود در آنجا پرداخت. او سنتهای فرهنگی و باورهای دینی مصریان را گرامی داشت، فرماندارانی مصری را به‌کار گماشت و برای ارتش مصر فرماندهی مقدونی برگزید. اسکندر در بخش باختری دلتای نیل، بر کرانۀ دریای مدیترانه، شهر اسکندریه (ه‍ م) را بنیاد نهاد و آن را پایتخت خود قرار داد.

نابودی شاهنشاهی هخامنشی

اسکندر در 331ق‌م به صور بازگشت و استانداری مقدونی بر سوریه گماشت و خود، آمادۀ پیشروی به‌سوی میان‌رودان (بین‌النهرین) شد. فتح مصر تسلط اسکندر را بر سراسر کرانۀ خاوری مدیترانه کامل ساخت. او در تابستان همان سال به کرانۀ فرات رسید و به‌جای پیش ‌رفتن به‌سوی بابِل، از شمال به‌سوی دجله روان شد. داریوش، با آگاهی از این حرکت، سپاهی برای رویارویی با او فرستاد. روایتی کهن شمار بسیار اغراق‌آمیز یک میلیون تن را برای این سپاه آورده است. در 31 اکتبر 331ق‌م در دشت گوگَمِل (گاوگَمِل)، نزدیک آربِلا (اربیل کنونی در عراق)، نبردی سرنوشت‌ساز درگرفت. اسکندر سپاه شکست‌خوردۀ ایران را 56 کم‍ تا اربیل دنبال کرد. داریوش با سواره‌نظام باختری (بلخی) و سپاهیان مزدور یونانی‌اش به ماد گریخت و اسکندر شهر و استان بابل را اشغال کرد. فرمانده سپاه ایران که بابل را تسلیم کرده بود، به همراه یک فرمانده نظامی مقدونی، به استانداری بابل گماشته شد و به‌گونه‌ای استثنایی اجازۀ ضرب سکه یافت. 
اسکندر پس‌ از ‌به دست آوردن بابل، شوش را گشود و گنجینه‌های فراوان آن را به چنگ آورد. او آنگاه با فرمانبردار ساختن قبیله‌های کوه‌نشین زاگرس، پیروزمندانه به پارس تاخت. او در ناحیۀ کوهستانی موسوم به «دروازه‌های پارس»، با ایستادگی آریوبَرزَن (ه‍‌ م)، سردار ایرانی، روبه‌رو شد و پس‌از شکست ‌دادن او، به پارسه (پرسپولیس / تخت‌‌جمشید) و پاسارگاد درآمد. اسکندر در مراسمی، کاخ خشیارشا در تخت‌جمشید را، به‌‌عنوان نماد پایان نبردی انتقام‌جویانه، آتش زد. گفته‌اند که تائیس (ه‍‌ م)، روسپی آتنیِ دربار، در پی می‌خواری اسکندر، او را به این کار برانگیخت. اسکندر در بهار 330 ق‌م به‌سوی شمال پیش راند تا به ماد رسید و هگمتانه (همدان کنونی)، مرکز آن استان را اشغال کرد. پس‌از‌آن، متحدان تسالیایی و یونانی اسکندر به کشورهایشان فرستاده شدند و او جنگی کاملاً شخصی را پی گرفت. 
چنان‌که ‌گماردن فرمانده ایرانی به استانداری بابل نشان داد، اندیشۀ اسکندر دربارۀ ادارۀ شاهنشاهی ایران دگرگون شده بود. او اکنون در نظر داشت که حکومت را مشترکاً به مقدونیان و ایرانیان بسپارد، و این کار موجب پدید آمدن سوء‌تفاهم میان اسکندر و یاران او شد. او پیش‌از تعقیب داریوش، که عقب‌نشینی کرده بود، همۀ خزانه‌های ایران را گرد آورد و به هارپالوس مقدونی، با سِمتِ گنجور (خزانه‌دار) بزرگ، سپرد تا از آنها در هگمتانه نگهداری کند. پارمنیون نیز در ماد ماند تا بر مواصلات نظارت کند. در نیمه‌های تابستان 330ق‌م اسکندر با شتاب از راه ری به‌سوی استانهای خاوری ایران روان شد و در آنجا آگاهی یافت که بِسوس، شهربان (ساتراپ) باختر (باکتریا)، داریوش را برکنار ساخته، و پس‌از زد‌و‌خوردی در نزدیک شاهرود امروزی، او را زخمی، و رها کرده است تا بمیرد. اسکندر پیکر داریوش را یافت و، با احترام، برای خاک‌سپاری در آرامگاههای شاهی به پارسه فرستاد. 

لشکرکشی به‌سوی خاور و آسیای مرکزی

صفحه 1 از3
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.